اکسیژن
دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۳ ق.ظ
مردی،شبی در خانه ای روستایی می گذراند وپنجره های اتاق باز نمیشد.نیمه شب احساس خفقان کرد ودر تاریکی به سوی پنجره رفت.
نمی توانست آن را باز کند .با مشت به شیشه پنجرا کوبیدو هجوم هوای تازه را احساس کرد وسراسر شب را راحت خوابید .
صبح روز بعد فهمید که شیشه کتابخانه ای را شکسته است وهمه شب پنجره بسته بوده است.
او فقط با فکر« اکسیژن»اکسیژن لازم را به خود رسانده بود!
«اسکاول شین»
یادم نیست در کدوم کتاب اقای برایان تریسی خوندم اما ایشون میگفتن:
شما آنچه راکه می بینید باور نمیکنید بلکه آن چیزی را که میبینید که قبلا به عنوان یک باور انتخاب کرده اید.
۹۵/۰۱/۰۲